امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

امیرعلی نفس مامان وبابا

واژه نامه امیرعلی

کلمه هایی که امیرعلی جون به زبون خودش میگه اسباب بازی=ابازی                     کتاب=تتاب  جوراب=جوجاب تاب=تابو آب=آبو حمام=امام نی نی=نانا                     ...
29 آذر 1390

الله

اینم عکس امیرعلیم که رفته بودمقنعه نمازسرش کرده بودوهی سجده میکردومیگفت الله ...
29 آذر 1390

محمدم دوست دارم.

کنارم هستی امادلم تنگ میشه هرلحظه خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه کنارم هستی وبازم بهونه هامومیگیرم میگم وای چقدرسرده میام دستاتومیگیرم یه وقت تنهانری جایی که ازتنهایی میمیرم ازاینجاتادم درهم بری دلشوره میگیرم فقط توفکراین عشقم توفکربودن باهم محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم میدونم که یه وقتایی دلت میگیره ازکارم روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم محمدعزیزم دوست دارم ...
25 آذر 1390

خبرای جدید

عزیزمامان چندروزنتونستم بیام برات بنویسم متاسفانه دایی بابایی (دایی جعفر)فوت کرده بودماهم درگیرمراسم بودیم دیروزهم سومش بودخدارحمتش کنه اینم شیطون مامان که وقتی دیددستش به دستگیره درنمیرسه رفت یه کوسن آوردگذاشت زیرپاش تامثلادروبازکنه وبره بابابزرگشوازخواب بیدارکنه قربون مغزکوچیکت بشم عزیزم اینم امیرعلی جونم باموتورش ...
25 آذر 1390

خرابکاری

اینم خرابکاری امشب امیرعلی خان میخواست خودش ماست بخوره اونم نه باقاشق بادست اینم نتیجش دست وموومژه ولباسو...راپرماست کرد پسرکم اینروزاخیلی شکموشده امشب یه فیلم داشتیم میدیدیم روی میزشون میوه گذاشته بودن رفته بودچسبیده بودبه تلویزیون وهی میگفت اینااینا.تابهش میوه ندادم ساکت نشد اینم دوتاعکس دیگه که امشب ازپسرقشنگم گرفتم ...
21 آذر 1390

14ماهگی

امیرعلیم اینروزاتعدادقدمهاش بیشترشده چهارپنج تاقدم که راه میره خوشحال میشه ومیخوادبدوه که میخوره زمین ولی دیگه کم کم راه افتاده اسباب بازیهاشوبادهنش میگیره ووقتی میخوادصدامون بزنه که نگاهش کنیم صدانمیزنه که یه بارخدایی تکرده اسباب بازیش ازتودهنش نیفته هی میگه هووووووووووووم هووووووووووووووم تانگاش کنیم خداروشکرتاکسی بابایی هم اومده وبابایی ازبلاتکلیفی کارش دراومدخداروشکر به مرداچه غریبه باشن وچه آشنا میگه عمووبه خانمهامیگه عمه وقتی بهش میگیم حسین حسین کن دوتادستاشومیبره بالاومحکم میزنه روشکمش   وقتی کسی جلوش گریه میکنه یادستشومیذاره روصورتش ادای گریه درمیاره خیلی ناراحت میشه واینقدرصداش میزنه ونازش میکنه تادستشواز...
18 آذر 1390

راه رفتن

امیرعلی جونم خداروشکردیگه راه افتاده هرچندکه توراه رفتنش زیادزمین میخوره ولی دیگه کل خونه راباراه رفتن طی میکنه.خداروشکرعزیزدلم ...
18 آذر 1390

عاشورا

امیرعلی جون دوتاکلمه دیگه هم یادگرفت به نی نی میگه نانا به اسباب بازی هم میگه ابازی الله اکبرم میگه البته میگه ااااااااااااااباصدای بلندوبعدسرشومیذاره روی مهر دیشبم امیرعلی بردم مسجدمیخواست بابچه پسرایی که اونجابودن بازی کنه بخاطربازی کردن بااوناوذوق وشوقی که داشت می ایستادوچندقدم دنبالش میرفت ومیخوردزمین فکرکنم اگه دوسه شب دیگه بریم مسجددیگه حسابی راه بیفته اینم عکسهای جیگرمامانی درسال اول ودوم روزعاشورا(دوماهگی وچهارده ماهگی) امام حسین نگهدارت عزیزمامان   ...
16 آذر 1390

لغت نامه

امروزخاله نازی رفت ولی بالاخره هرکسی بایدبره سراغ زندگیش.تواین مدتی که اینجابودامیرعلی خیلی بهش وابسته شده بودوبهش میگفت مامان انشالله آجی جون هرجاهستی سالم وشادباشی امیرعلی جونم درسته همه کلماتونمیگه بگه ولی کاملا هرچی بخوادبازبون خودش واشاره بهمون میفهمونه دوتاکلمه دیگه هم به لغتنامه امیرعلی اضافه شده مثل جوراب که بعضی وقتهاهم بهش میگه جوبال چاقومیگه.   ...
10 آذر 1390

ایستادن

امیرعلی جون دیگه بدون کمک می ایسته البته تازمانی که حواسش نیست همین که میفهمه خودش بدون کمک ایستاده میخنده ودستشومیگیره به جایی یامیشینه ...
8 آذر 1390